به متوکل گزارش دادند که در منزل امام هادی(ع) ادوات جنگی و نامههایی از شیعیانش به او وجود دارد. او دستور داد تا عدهای از سربازان و مأموران غافلگیرانه به منزل امام حمله برند. دستور اجرا شد و وقتی وارد خانه شدند، او را تنها، در اتاقی که کف آن از شن و ماسه بود یافتند، در حالی که در را بر روی خود بسته، لباسی پشمینه بر تن کرده، روپوشی بر سر انداخته و آیاتی از قرآن را زمزمه میکرد. امام را در همان حال پیش متوکل آوردند.
وقتی امام به مجلس متوکل وارد شد، او کاسه شرابی در دست داشت؛ متوکل آن حضرت را در کنار خود جای داد و پیالهای به طرف او گرفت و گفت: بنوش. امام عذر خواست و فرمود: گوشت و خون من به شراب آلوده نشده است. آنگاه متوکل از حضرت خواست برایش شعری بخواند که او را به وجد و نشاط آورد. امام فرمود: کمتر شعر میخوانم. اما متوکل اصرار ورزید و آن حضرت اشعاری خواند که ترجمه آن بدین مضمون است:
بر قله کوهها به سر میبردند و مردان نیرومند حراست آنها میکردند، اما قلهها کاری برای آنها نساخت. از پس عزت از پناهگاههای خود برون آورده شدند و در حفرهها جایشان دادند و چه فرود آمدن بدی بود. از پس آنکه در گور شدند، یکی بر آنها بانگ زد که تختها و تاجها و زیورها کجا رفت؟ چهرههائی که به نعمت خو کرده بود و پردهها جلو آن آویخته میشد چه شد؟ و قبر به سخن آمد و گفت: کرمها بر این چهرهها کشاکش میکنند. روزگاری دراز بخوردند و بپوشیدند و از پس خوراکی طولانی خورده شدند. مدتها خانهها ساختند تا در آنجا محفوظ مانند و از خانهها و کسان خویش دور شدند و برفتند، مدتها مال اندوختند و ذخیره کردند و برای دشمنان گذاشتند و برفتند. منزلهایشان خالی ماند و ساکنانش به گور سفر کردند.
http://eslamdl.loxblog.com
مُرُوجُ الذَّهَب ومعادن الجَوهر، ج۴، ص۱۱
:: موضوعات مرتبط:
داستانهای امام هادی (ع) ,
,
:: برچسبها:
داستانهای امام هادی (ع) ,
مُرُوجُ الذَّهَب و معادِن الجَوهر ,